یک روز رویایی ....
عزیز دلم دیروز مرخصی بودم فقط برای این که با تو باشم همین ... خیلی خوب بود ، خیلی . عاشق لحظه لحظه های با تو بودنم . بعد از یک روز کامل شب وقتی خواب بودی دلم می خواست بیدار می موندم و صدای تک تک نفسهات و به گوش جانم می سپردم . دیروز ، در پاییز زمستانی رویایی داشتم ، در بیداری لحظه لحظه هایش ، همه بهاری زیر سقفی پر نور جای جایش همه عشق و دلدادگی من و تک گل زندگی با هم و پرشور در پی لذت و سرزندگی تمام من چشم ، تمام من گوش ، برای جان دادن ، برای جان سپردن برای ثبت ثانیه ها کم بود ، تمام چشم و گوش ها کودکانه دویدن ها ، کودکانه خندیدن ها شد یک روز ناب روز با هم بودن من و درینا راستی آخر...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
16:23